کد مطلب:329508 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:170

پرستاری زینب (س ) از فاطمه صغری
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

طبق نقل علامه مجلسی ، فاطمه صغری دختر امام حسین (ع ) می گوید:

كنار خیمه ایستاده بودم و پیكردهای پاره پاره شهیدان كربلا را می نگریستم ، در این فكر بودم كه بر سر ما چه ..خواهد آمد، آیا ما را می كشند یا اسیر می كنند؟ ناگاه سواری از دشمن به سوی ما آمد، با گره نیزه اش به بانوان می زد و چادر و روسری آنها را می كشید و غارت می كرد و آنها با فریادهای خود، پیامبر (ص ) علی ، حسن و حسین (ع ) را به یاری می طلبیدند، بسیار پریشان بودم و بر خود می لرزیدم ، به عمه ام زینب (ام كلثوم كبری ) پناه بردم . در این هنگام دیدم ، ستمگری به سوی من آمد، فرار كردم و گمان نمودم كه از دستش نجات می یابم ، با كعب نیزه بر بین شانه هایم زد، از جانب صورت به زمین افتادم ، گوشواره ام را كشید و گوشم را درید و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحیه گوش بر صورت و سرم جریان یافت ، بی هوش شدم ، وقتی كه به هوش آمدم ، دیدم سرم بر دامن عمه ام زینب (س ) است و او گریه می كرد و به من می فرمود: ((برخیز به خیمه برویم و ببینیم تا بر بانوان حرم و برادر بیمارت چه گذشت )).

برخاسم و گفتم : ((ای عمه جان ! آیا پارچه ای هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم ؟)) زینب (س ) فرمود: ((یا بنتاه ! عمتك مثلك )) دخترم ! عمه تو نیز مثل تو است . با هم به خیمه بازگشتیم ، دیدم آنچه در خیمه بود، همه را غارت كردند و امام سجاد (ع ) به صورت بر زمین افتاده است و از شدت گرسنگی و تشنگی و دردها قدرت حركت ندارد، ما برای او گریه كردیم و او برای ما گریه كرد.